تصمیم گیری از آن مباحثی است که هم در توسعه فردی اهمیت زیادی دارد و هم از نظر مدیریتی و سازمانی، یکس از مهارت های کلیدی مدیران است. این موضوع آنقدر اهمیت دارد که گاهی دانش مدیریت را معادل و همسطح مهارت تصمیم گیری در نظر می گیرند و از افرادی که دارای مهارت بالایی در تصمیم گیری هستند به عنوان مدیری با تدبیر یاد می کنند.
مفهوم تصميمگيري
تصميم عبارت است از قضاوت يا انتخاب ميان دو يا چند راه حل مختلف كه به انواع نامحدود و در شرايط مختلف انجام مي شود. تصميمسازي فرآيند تشخيص مسائلی است که می تواند یک مشکل یا فرصت بوده و حل آنها است، بطوريكه از طريق آن فرآيند ايجاد و بررسي گزينهها و انتخاب بهترین راه حل صورت می گیرد. بنابراين ميتوان گفت كه تصميمسازي فرآيندي است آگاهانه و مبتني بر خلاقيت و هوش انساني كه به کمک دانش و تجربه محقق ميشود. البته باید این نکته را هم یادآوری کرد ذهن انسان ميتواند به هر چيزي كه برايش قابل درك باشد و آنرا باور داشته باشد دست يابد.
تصميمگيري بطور عمومی شامل دو مرحله اصلي است، مرحله اول شناسايي مسئله و مرحله دوم حل مسائل. البته این مراحل با اجرای تصمیم و نهایتا ارزیابی نتایج است که تکمیل می شود و یک فرایند کامل تصمیم گیری در مدیریت را شکل می دهد. تصميمات در یک سازمان تحت تأثير عوامل متعددي قرار دارند که عمدهترين آنها موارد زیر است:
- موضوع تصميم
- زمان و پيچيدگي متغيرها
- طراحي و ساختار سازمان
- پيچيدگي محيط
- تعدد و تنوع عوامل تأثيرگذار داخلي و خارجي
- ميزان اطلاعات
محیط تصمیم گیری
محيطي كه امروزه مديران بايد در آن به تصميمگيري بپردازند به دلايل متعددي سخت و دشوار شده است كه از جمله اصليترين عوامل مؤثر در آن: تعدد عوامل تأثيرگذار در فضاي تصميمگيري، تنوع گزينهها و راهكارهاي در دسترس، افزايش ريسك و يا هزينه اتخاذ تصميمات نادرست، تخصصي شدن موضوعات، زمان اتخاذ تصميم و پيشبيني عواقب تصميم ميباشند. براي گرفتن تصميمات مهم، اطلاعات بايد در سطح سازمان موجود باشد نه فقط در حد يك نفر، ضمن اينكه با دادههاي متناسب و كافي و صحيح ميتوان تصميمگيري صحيحتر نيز اتخاذ نمود. هر تصميمي با يك ايده آغاز ميشود و چون توانايي در خلق ايدههاي ناب محدود است پس تصميمگيري نيز ميتواند توأم با خلاقيت باشد.
بين كيفيت تصميم و زمان رابطه مستقيمي وجود دارد بطوريكه هر چقدر زمان بيشتری در اختيار تصميمگيرنده قرار دارد، كيفيت تصميم نيز بیشتر می شود. اما در مواردي كه زمان كم است،معمولاً تصميم بصورت فردي اتخاذ ميگردد و به تبع آن كيفيت آن نيز پايين ميباشد. و هر چه از افكار و اطلاعات ديگران بيشتر استفاده گردد از نظر برخوردار شدن از اطلاعات جمعي، كيفيت نيز افزايش مييابد.
انسان در هر لحظه از زندگي شخصي و شغلي خود در حال تصميمگيري است. گاهي اوقات اين كار چنان عادي و روزمره ميشود كه فرآيند تصميمگيري به شكل ناخودآگاه انجام ميگيرد و گاه قضاوت و اخذ تصميم نهايي در مورد يك موضوع چنان دشوار مينمايد كه ساعتها و حتي روزها فكر و ذهن ما را درگير ميكند. آنچه مسلم است، تصميمگيري درست مستلزم داشتن اطلاعات درست است اما راه به دست آوردن اطلاعات درست كدام است؟ چه اطلاعاتي براي تصميمگيري لازم است و چگونه ميتوان از طريق مشاركت تصميم بهتر و دقيقتر اخذ نمود و … اينها مواردي است كه فرد به هنگام اخذ تصميمات در امور شخصي و حرفهاي خود به دقت بايد در مورد آنها فكر كند.
منابع و فرصتها محدودند و شايسته نيست كه با اخذ تصميمات نادرست آنها را به هدر دهيم. كليه افراد شاغل در سازمانها و بويژه مديران بايد همواره اين محدوديت را مدنظر داشته باشند و از طريق آشنا شدن با فرآيند تصميمگيري و كسب مهارت در اجراي مراحل مختلف آن، تا آنجا كه ممكن است ضريب خط را در تصميمات خود كاهش دهند. نبايد فراموش كرد كه گاهي اوقات مسند تصميمگيري به نوعي مسند قضاوت تبديل ميشود و قضاوت كاري بس دشوار و پر مسئوليت ميباشد.
تأثیر نگرش در تصمیم گیری
خط و مشي بيانگر بينش است و اتخاذ تصميم فرآيندي كنشي و واكنشي بر پايه خط مشي، تصميم در راستا و در طول خط مشي ترسيم شده اتخاذ ميشوند. در درجهبندي تصميمگيريها چنانچه خطمشي گذاري مفهوم تصميمگيري بنياني يا اوليه را داشته باشد اتخاذ تصميمات جاري كه در راستاي آن انجام ميگيرد از جمله جايگاه و رتبه، تصميمگيري ثانويه تلقي ميگردد. رابطه بين تصميمات اوليه و ثانويه رابطه تأييد و حمايت متقابل است. به اين معنا كه تصميمگيري بايد پشتيبان خطمشي و برعكس خطمشي بايد تأييدكننده تصميم باشد. ارزيابي هر تصميم اوليه و ثانويه نيز به منظور اطمينان از همين امر صورت ميپذيرد، زيرا خط مشيگذاري زياد قابل تكرار نيست.
مراحل اصلي فرایند تصميمگيري
- تشخيص مسأله
- تشخيص راهحلهاي مربوطه
- تشخيص و انتخاب بهترين راه حل
ويژگي مشترك در تمام مراحل تصميمگيري شناخت و تشخيص است كه ريشه در سطح آگاهي تصميم گيرنده در شرايط و تسلط او بر مسائل دارد. در تشخيص مسأله بايد هدف روشني را دنبال کرد و از نيازهاي واقعي سازمان آگاه شد. جهت تشخيص راهحلها نیز ميبايست مفهوم روشني از فعل و انفعالاتي كه در آينده انجام خواهد شد داشته باشيم و آنگاه از ميان راه حلهاي موجود بهترين راهحل را متناسب با امكانات انتخاب نمائيم.